ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
جوانی با قصد مزاحمت به یک دختر پیام داد:
ممکن هست خود را معرفی کنید؟
دختر گفت: بله چرا ممکن نیست من حواء هستم که با تو از یک خاک آفریده شدم
تا اذیتم نکنی و فراموش نکنی قطعه ای از وجودتم !
من هدیه اللهی هستم که به تو ارزانی شد تا بعد از خروج از بهشت تنها و افسرده
نباشی.
وقتی دنبال همدم بودی مونس تنهایی تو شدم، من مادر، خواهر، همسر و دوشیزه
شدم تا پاسدار کیان خانواده ات باشم !
من سوره نساء، مجادله، نور، طلاق، مریم، هستم!
من همانم که وقتی مادر شدم بهشت در زیر پایم قرار میگیرد.
من همانی هستم که نصف میراث ات را برایم تعیین کرده اند نه بابت کسرشأنم
بلکه، برای اینکه مسولیت تمام هزینه و امور مالی ام را تو عهده دار هستی!
من همانی هستم که پیامبر(صل الله علیه و آله) فرمود: شما را سفارش میکنم به
زنان نیکی کنید؛
حال جناب محترم شما که هستید؟
جوان پاسخ داد:من توبه کننده بسوی الله هستم،
آفرین به مادری که تورا تربیت نموده است...
داستانی کوتـــــــــــــــــــــــاه
تازه باهمـــ رفیقـــ شده بودیمـــ . خیلیــ ساده و بی غل و قشــــ بود.با اینکه از حجابشـــ خوشمـــ میومد اما تنبلی میکردمـــ چادر روی سرمـــ باشد.
یک روز که برای درســـ خواندنــــ امده بود خانه ی ماُ همراه خودشــــ چند بسته ی شکلاتــــ بابسته بندی های زیبا هم اورده بود. دوتا از انها را به من دادُخودشــــ همــــ یکی از شکلاتــــ هارا باز کرده وگذاشتــــ وسط بشقابــــــــ.
چن. لحظه ای از درســــ خواندنمانـــــ نگذشته بود که دوتا مگســــ مزاحمــــ سرو کله ی شان پیداشد .من تلاشـــ کردم انها را فراری بدهمــــ.ولی کوثر خیلی ارومــــ گفتـــــ:تقصیر خودشه.تا خودشو نپوشونهُ مگسا رهاشـــ نمیکیننــــ.
فهمیدمــــ کـــــــــه میخواد غیر مستقیمـــــ به منــــ درســــ حجــــــابـــــ بده . و بـــــــــگه:
مگسا کاری ندارن که تو به خاطر تنبلی حجاب نداری .
اونا کارشون مزاحمته و فقط به ظاهر نیگا میکنن . پس منو تو باید خیلی به حجاب ظاهرمون برسیم.
مهرش بیشتر از قبل در دلم افتادتا به حال نهی از منکر به این قشنگی ندیده بودم.