ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
حتمـآ که خودمـان رآ قبول ندآریمـ
که قایمـ شده ایمـ پشتِ این همه رنـگ به رنـگ ؛
که خود ِ واقعی ـِمـآن نـبـآشیمـ..
یا نه مے خواهیمـ زیـبآتر تر شویمـ..؟؟
آخر بگــو برای که...؟
+ "او" که باید بخـواهدَت همـآنطور که نقش ـَت زده مے ـخـوآهـدت؛غیرِ او را چه به ـخواستن؟؟
+این همه گُفتیمـ ُ گفتنـد کهـ چرا حجـآب؟ ُ نشـد...؛
مے شود اینبـآر شُمـآ بگویے که چرآ نه..؟چرا نمے خوآه ـَندَش/اے َش..؟
با صدای جیغ زن از خواب پرید.
*نور! یک نور عجیب در اتاق است!!*
مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادررا که دید,همه چیز به یادش آمد.
چادر فاطمه(س)را به جای قرض به علی(ع) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده
بود.مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر
نورانی به منزل آوردند.با دیدن نور چادرفاطمه(س)هشتاد نفراز یهودی های مدینه مسلمان شدند.
بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص160
حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است.